sanazsanaz، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات ساناز

17 ماهگی ساناز خانم

  دیروز ساناز خانم وارد 17 ماهگی شدند. الان که نگاه می کنم می بینم این 17 ماه چقدر با نانازم خاطرات قشنگی دارم باهات عشق کردم باهات خندیم باهات گریه کردم باهات شب بیدار بودم باهات شب خوابیدم اما روزهای کاریم نتونستم باهات باشم و خیلی افسوس می خورم که این لحظات را از دست دادم اما اینها همش بخاطر اینکه بتونیم با بابای برات زندگی و آینده خوبی رغم بزنیم. اخه آینده برای توست و برای ما خوشبختی ابروکمونی کفایت می کنه. انشاء الله همه پدر و مادرها خوشبختی بچه هاشون را ببینند و نخواهند با وجود این همه مشکلات زندگی دیگه ناراحتی بچه هاشون ببینند. الان نانازم دیگه خوب راه می ره اما گاهی اوقات می افته و زود بلند می شه. خ...
26 بهمن 1390

کلمات جدید ساناز خانم

ساناز خانم ابرو کمونی مامان تازگی چند کلمه جدید یاد گرفته بله بده علی وقتی بهش می گم کلاغه چی می گیه قا قا می کنه وقتی می گم ببعی چی می گه بَ بَ می کنه همش می ره پای تلویزیون می گه نی نی نی نی اخه یه برنامه برات ضبط کردم که  تولده یک دختر 5 ساله رو نشون می ده همش می گی اونو بزام تا ببینی و نانای کنی. تازه به خاله فرزانه هم می گی لولو   ...
16 بهمن 1390

برف زمستانی

امروز صبح از خواب که بیدار شدم دیدم همه جا سفید شده بعد ساناز خانوم بردم پشت پنجره خیلی تعجب کرده بودی مامان به خاطر همین اِخ می کردی. ساناز خانم چند روزی بودی که حالاش زیاد خوب نبود آخه انفولزای سختی گرفته بود و شبها هم درست نمی خوابید. خوشگل مامان خیلی اذیت شد آخه شب خیلی تب می کردی و من و بابای خیلی می ترسیدیم قربونت برم انقدر مظلومی شب هم از سرفه بیدار می شدی اما خدا را شکر از دیروز تا حالا بهتر شدی. دیروز با بابای رفتیم برات لباس خریدیم ساناز خانم تازگی می خواد خودش راه بره و دیگه بغلش می کنی گریه می کنه تازه می گه دست بهم نزنید بزارید خودم راه برم به هر مغازه ای که توی خیابان بهار می رسیدیم می رفتی پشت ...
1 بهمن 1390
1